پرتال امام خمینی(س): گفتگوی ۵۵/حجت الاسلام و المسلمین محمدتقی متّقی
حجت الاسلام متّقی یکی از شاگردان و همراهان امام خمینی در نجف اشرف در باره ورود امام به عراق گفت: امام در ۱۳ مهر سال ۱۳۴۴ از ترکیه وارد بغداد شده و از آنجا رهسپار کاظمین گردیدند. من به همراه عدهای از طلبههای تهرانی، با شور و شوق فراوان به طرف کاظمین حرکت کردیم و جزو اولین کسانی بودیم که به خدمت آن بزرگوار رسیدیم. ایشان بعد از احوالپرسی فرمودند: الحمدلله، خدا به ما توفیق زیارت دوباره رفقا را داد. ما در آن دیدار سر از پا نمیشناختیم، فقط آن حضرت را نگاه کرده و گریه مینمودیم.امام چند روزی را در کاظمین سپری کرده و سپس به سامرا مشرف شدند و از آنجا قصد کربلا فرمودند. آیتالله شیرازی برای استقبال تدارک دیدند و کربلاییها استقبال جانانهای از آن بزرگوار کردند. ایشان حتی امامت نمازشان را ـ که در صحن حضرت امام حسین(ع) بود ـ به امام واگذار نمودند. آن حضرت نیز پس از سه روز اقامت نماز مغرب و عشاء ـ در جایگاه آقای شیرازی ـ فرمودند: حق آقای شیرازی ضایع میشود. سپس امامت را نپذیرفته و به مدرسه بروجردی تشریف بردند. مردم هر روز برای دیدار امام میشتافتند و کسانی در مدح ایشان شعر میسرودند.... گفتگوی با ایشان از نظر می گذرد:
تحصیلات حوزوی خود را از شهر قم شروع کردید؟
خیر؛ از شهمیرزاد که چهار فرسخ بالاتر از سمنان است. پس از آنکه مدتی در محضر جناب آقای فرقانی ادبیات عرب خواندم، بزرگان چنین تشخیص دادند که به قم بیایم؛ من نیز کمکم شرایط را فراهم کردم و به قم آمدم. در قم مشغول درسوبحث بودم که ماجرای حضرت امام خمینی پیش آمد؛ من نیز رفتم نجف و تا زمانی که امام خمینی در آنجا تشریف داشتند، در جوار حضرت امیرالمؤمنین(ع) ماندم.
وقتی به قم تشریف آوردید، چه درسهایی خواندید و استادان شما چه کسانی بودند؟
رسائل و مکاسب را در نجف خواندم و در درسهای میرزا علی غروی تبریزی، سید محمد اشکوری و فاضل قائینی حضور داشتم؛ اواخر نیز در درسهای آیتالله خویی و گاهی هم در مجالس درس آیتالله شاهرودی شرکت میکردم.
وقتی امام خمینی(ره) به نجف تشریف آوردند، گروهی میگفتند وی انگلیسی است؛ وقتی این حرفهای نابجا را شنیدم، تصمیم گرفتم با ایشان همراه شوم و تا آخر ـ که امام خمینی(ره) به پاریس رفتند و من آمدم قم ـ این همراهی ادامه داشت.
یعنی شما مدتی قبل از امام خمینی به نجف رفتید؟
بله؛ حدود یکسالونیم پیش از ایشان به نجف رفتم.
آیا از اول تا آخر در درسهای امام خمینی شرکت کردید؟
از اول تا آخر، خیر؛ ولی در درسهای ایشان شرکت کردهام.
در چه درسهایی شرکت کردید؟
ایشان برای مدتی درس اصول گفتند؛ ولی محدودیتهایی پیش میآوردند که ماجراهایش طولانی است و اینجا، جای آن نیست؛ بههررو با وجود تمام محدودیتها با ملاحظهکاری به حضور ایشان مشرف میشدم و تا آخر تماموکمال در خدمت امام بودم.
آیا شما در دفتر امام خمینی در نجف مسئولیت هم داشتید؟
بله؛ کمکهای خارجی دست من بود؛ در آنجا مسئول شهریة طلبههای خارجی و ناآشنا به زبان فارسی بودم.
امام خمینی به من بسیار عنایت داشت و اگر چند روز نمیرفتم، میفرمودند: «شما کجا بودی؟ شما کجا بودی؟»؛ یعنی حالت صداقت و اخلاص بود.
دفترداران امام خمینی چه کسانی بودند؟
نام همهشان را حضورذهن ندارم. اوایل آقای رضوانی بود؛ سپس گروهی دیگر آمدند و در آخر، ما دفتردار ایشان بودیم.
شما در نجف ازدواج کردید یا پیش از رفتن به نجف، در ایران ازدواج کردید؟
ابتدا در نجف ازدواج کردم؛ بنا بر پیشامدهایی و درگذشت همسر سابقم، دوباره ازدواج کردم.
خداوند چند فرزند به شما هدیه داد؟
یک فرزند پسر و چهار فرزند دختر از همسر اولم دارم.
وقتی امام خمینی به نجف آمدند، چه کسانی به استقبال ایشان رفتند؟
ابتدا گروه اندکی آمدند و چنان استقبالی نبود که درخورِ شأن و جایگاه ایشان باشد؛ بعدها که امام خمینی شهریه دادند و سخنرانیهایی کردند و ایشان را شناختند، پی بردند که ایشان برای خدا آن کارها را میکنند و سودای ریاست ندارند.
آیا شما، چه در دورانی که قم میزیستید و چه در دورانی که نجف بودید، تدریس هم داشتید؟
بله؛ به عربی که مسلّط شدم، درس میدادم؛ پرسشهای دینی را پاسخ میگفتم؛ مشکلات درسی طلبهها را برطرف میکردم. ابتدا اصول درس میدادم.
آیا تقریرات درس استادانتان را نوشتهاید؟
نوشتم؛ ولی صدام(لعنةاللهعلیه) که ما را بیرون کرد، همة زندگیمان در آنجا ماند. پس از تبعید امام خمینی به پاریس، صدام به خانة ما هجوم آورد؛ دو ماه زندانی شدم و سپس مرا از عراق اخراج کردند؛ من نیز دستخالی به ایران بازگشتم. تقریرات درس استادانم در همان جا ماند.
برای چه به زندان رفتید؟
بهخاطر اینکه همراه امام خمینی بودم.
در زندان رفتارشان با شما چگونه بود؟
خیلی بد برخورد نمیکردند؛ عدهای افراد خوب هم در زندان بودند که از من دلجویی میکردند.
چه کسانی از اطرافیان و طرفداران امام خمینی همسلولی شما بودند؟
کسی نبود؛ تنها به زندان افتادم.
چرا فقط شما را دستگیر کردند؟
چون من مدام به زبان عربی سخنرانی و از مکتب امام دفاع میکردم؛ آنان نیز متوجه و آزردهخاطر میشدند؛ وگرنه با کسانی که عربی بلد نبودند، خیلی کاری نداشتند؛ چون فارسی نمیفهمیدند.
وقتی به ایران برگشتید، چه کردید؟
آمدم قم. مسئول تبلیغات عربی و فارسی سازمان تبلیغات شدم؛ همچنین مسئول اعزام نیروی دفتر تبلیغات به جبهه بودم و تمام کسانی را که از این ارگان به جبهه میرفتند، چه عربزبان و چه فارسزبان، من میفرستادم.
آن موقع رئیس دفتر تبلیغات چه کسی بود؟
آقای عبائی خراسانی.
ارتباطتان با آقای عبائی خراسانی چگونه بود؟
خوب بود؛ دوستانه بود.
بعد از اینکه امام خمینی از پاریس به ایران آمدند، بازهم به دفتر ایشان رفتید؟
بله؛ همیشه با تمام محدودیتها و مشغولیتها به محضر ایشان شرفیاب میشدم.
لطفاً دربارة ارتباط و دوستیتان با حاجآقا مصطفی و از خاطرههایتان در نجف بگویید.
حاجآقا مصطفی ابتدا خیلی کنارهگیری میکرد؛ چراکه خیلیها میگفتند اینان ریاستطلب هستند. او خیلی پخته و آرامآرام در جلسات علمی شرکت میکرد و به سؤالات پاسخ میداد. کمکم همه فهمیدند که طلبة فاضلی است. اینگونه نبود که همچون آقازادهها برخورد کند؛ به همین دلیل به وی بسیار احترام میگذاشتند.
شما با ایشان دوست بودید و رفتوآمد داشتید؟
بله؛ کارهای خصوصی و شخصی او را فقط من انجام میدادم؛ اگر نیمهشب برایش کاری پیش میآمد یا حتی در روز چیزی میخواست، به من میگفت.
به چه دلیل شما عمامه بر سر نمیگذارید و لباس روحانیت نمیپوشید؟
به نظر من عمامه اشکالات زیادی دارد؛ کسی که بخواهد مخلصانه کار کند، بیعمامه هم کارش را میکند. من خیلی با عمامه موافق نبودم؛ چراکه بیعمامه آزادتر و راحتتر بودم. اگر عمامه میگذاشتم، مردم از من توقع داشتند و نباید با آن لباس، کوچکترین خطایی از من سرمیزد.
یعنی از همان ابتدا که در نجف بودید، عمامه نگذاشتید؟
من هیچگاه لباس روحانیت نپوشیدم.
آیا اوایل انقلاب به شما مسئولیتی پیشنهاد شد؟
افرادی بودند که نمیگذاشتند من مسئولیت داشته باشم.
آن افراد چه کسانی بودند؟
گفتنش به صلاح نیست.
پس از دفتر تبلیغات به کجا رفتید؟
هیچکجا نرفتم؛ در قم ماندم.
با آیتالله منتظری چگونه آشنا شدید و ارتباطتان چگونه بود؟
شهید محمد بسیار عالم بود؛ خدمات او را که دیدم، با اخلاق وی که آشنا شدم، وقتی دیدم خودش را برای خدا فدا کرده است، تصمیم گرفتم بهجای خدمت به چندین نفر، تماموکمال در خدمت آیتالله منتظری باشم. البته برای انقلاب هم بود؛ بعضیها به انقلاب طعنه میزدند؛ ولی وی انقلابی بود؛ ازاینرو از ابتدا که با او همراه شدم، دیگر جدا نشدم.
زمانی که به دفتر آیتالله منتظری رفتید، ایشان قائممقام بودند؟
بله.
درعینِحال که به امام خمینی عشق میورزیدید و ارادت داشتید، به آیتالله منتظری هم احترام میگذاشتید و ارادت داشتید؟
بله. یک بار امام خمینی درخواست کرده بود که بگویید متقی بیاید پیش من؛ وقتی به خدمت ایشان رسیدم، ایشان گلهمند و بهحالت عصبانیت فرمودند: «شما کجا بودی؟ شما کجا بودی؟»؛ من هم از ایشان معذرتخواهی و عرض کردم اعزام به جبهه و... مرا مشغول کرده است.
پس از اینکه امام خمینی به تهران تشریف بردند، بازهم به ایشان سرمیزدید و به جماران میرفتید؟
یک یا دو دفعه رفتم؛ ولی بهعلت محدودیتهایی که گذاشته بودند و تفتیشهایی که میکردند، خیلی مایل نبودم.
ارتباطتان با مرحوم حاج احمد آقا چگونه بود؟
خوب بود؛ سلامعلیک داشتیم و احترام متقابل بود.
وقتی ایشان به قم تشریف میآورد، به دیدار شما هم میآمد؟
بله؛ سرمیزد و احوالپرسی میکرد؛ ولی چون محدودیتهایی داشت، من بیشتر به نزد وی میرفتم.
آیا شما آثار و تألیفاتی هم دارید؟
داشتم؛ ولی آن لامذهب[صدام] به خانة ما حمله کرد و تمام نوشتهها و تقریرات و تألیفاتم را ازبین برد.
آیا آیتالله منتظری با همة برخوردهایی که صورت گرفت، ارادتش به امام خمینی کم شد یا خیر؟
ابدا؛ او حتی غصه میخورد و میگفت حق امام خمینی را ضایع کردند. دلش برای امام و انقلاب میتپید و انقلابیون را تشویق میکرد. او همه را نصیحت میکرد و میگفت: «اگر انقلاب شکست بخورد، اصلاً شیعیان ازبین میروند؛ به هر وسیلهای این انقلاب را نگه دارید و هرکس که سخنور خوبی است، برای خطابه بفرستید تا انقلاب ثابت بماند». خیلی به انقلاب و امام خمینی احترام میگذاشت و حتی به جبههها و افراد زیادی کمک مالی هم میکرد.
مهمترین ویژگیهای امام خمینی چه بود که شما تا آخر به ایشان متعهد و وفادار بودید؟
اخلاق و تعهد؛ به حرفی که میزدند، پایبند بودند. خیلی مستقیم، با قدرت و محبت حرفهایشان را میزدند؛ میگفتند: «دین را نگه دارید که اگر ازبین برود، شما هم رفتنی هستید. پشت پرده دستهایی هست».
وقتی در نجف بودید، امام خمینی که به کربلا و حرم مشرف میشدند، با ایشان همراهی داشتید؟
همیشه نه؛ ولی گاهی همراه ایشان بودم. امام خمینی با ماشین جداگانهای به کربلا میرفتند و ما هم با ماشین دیگری دنبال ایشان میرفتیم؛ نزدیک اقامتگاه ایشان خانه میگرفتیم و آمدورفت داشتم که اگر کاری داشتند، انجام میدادم و اگر کاری نداشتند، خیلی مزاحم ایشان نمیشدم.
با حاجآقا مصطفی پیادهرویِ کربلا هم رفتید؟
بله؛ چند بار رفتیم. او بهایندلیل که سنگینوزن بود، آرامآرام میآمد و من با اینکه چابک بودم، ایشان را آهسته همراهی میکردم.
قضیة شهریة افغانیها و دیگر خارجیها در نجف، که امام خمینی دستور داده بودند همه باید برابر باشند، یادتان هست؟
بله؛ نجف تبعیضهایی داشتند؛ ولی ایشان با تبعیض مخالف بودند. وقتی امام خمینی شهریه را شروع کردند، عدهای دخالت و کموزیاد کردند؛ ایشان ناراحت شدند و دستور دادند که به همه بالسویّه شهریه بدهید.
این کار امام چه تأثیری بر حوزة نجف گذاشت؟
اوایل خیلی تبلیغ کرده بودند که ایشان را سبک کنند؛ ولی بهخاطر روش و منش امام خمینی، خیلیها دلباختة ایشان شدند. کسانی که عِناد و اختلاف مبنایی داشتند، لجاجتشان را ادامه دادند؛ ولی اکثراً با ایشان خیلی خوب بودند.
تا بازنشستگی در دفتر تبلیغات ماندید یا پس از چند سال رها کردید و به آیتالله منتظری پیوستید؟
همان جا ماندم؛ ارتباط من با آیتالله منتظری، آن اواخر بود.
آیا در ایام جنگ، خودتان هم به جبهه رفتید؟
بله؛ چند بار رفتم. عدهای ملاحظه میکردند و من برای تشویق آنان، خودم هم به جبهه میرفتم؛ گرچه کم میماندند، ولی همان کمشان هم ارزش داشت. با جبهه رفتنِ من، طلبهها شوق پیدا میکردند.
.
انتهای پیام /*